نفس من و باباش...

وقتي فهميدم دخملي...

1391/11/9 11:58
نویسنده : yasna
138 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم.

وقتي فهميدم مامان شدم جدا از خوشحالي مادر شدن يه جس كنجكاوي يا بهتر بگم فضولينیشخندهميشه همراهم بود.كه دونم زندگيم دختره يا پسر؟

فرقي نميكنيد.هردو از شيره جونم بزرگ ميشيد.هر دو از وجود خودم هستيد.

اما خوب دوست داشتم زودتر بدونم تا برات وسيله بگيرم.برات لباس بدوزم.برات اسم انتخاب كنم.

خلاصه...خیال باطل

چند ماه صبر كردم كه چهار ماه شد.رفتم سنوگرافي،گفت مشخص نيست جنسيت جنين چيه.

اما گفت خداروشكر معده و قلبت تشكيل شده.گفت ني ني كوچولوت 75 گرم وزن داره.واي خداي من...

يكماه ديگه دوباره رفتم سنو گرافي.اما نه!انگار تو از خودم شيطون تر بودينیشخندنميذاشتي خانم دكمل ببينه قند عسلي يا كاكل پسر؟

خلاصه تاريخ 91/9/25 من و بابات هر دو با هم رفتيم كه اين دفعه حتي به زور هم شده ببينيم توي وروجك چي آخه؟کلافه

قلبم داشت از جاش در ميومدخنثیدكتر آروم آروم شروع كرد به گفتن:

وزن 380 گرمبغل

سن 20 هفته و 4 روزقلب

دخمل خانمخجالت

همينو كه گفت بابات پرسيد آقاي دكتر بچم سالمه؟سوال

دكتر گفت آره خداروشكر.كيومرث گفت شكرت...لبخند

همونجا كيومرث گفت دخملم نفس باباشه.اسمتو گذاشت نفس...چشم

بهدش اومديم بيرون.شيريني گرفتيم و رفتيم خونه مامانبزرگ...

البته يه چيزي اين وسط به خاله النازت نگفتم.كه بدونه منو ميكشهاسترس

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مــآمــآنــے
9 بهمن 91 12:01
בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے

میـבونـــے اَوّلــــیـטּ عِشــق زنـבگیـتــ پـــِבرتـــ‌ﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونـــے مُحکــَم تــَریـטּ پَنــآهگــاه בنیــآ

آغــوشِـ گــَرمـِ پـــِבرتـــ‌ﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے مــَرבانـــ‌ﮧ تـَریـטּ בستـــــے

ڪـ‌ﮧ مـیتونے تـ ـو בستـِـت بگیـــریو

בیگـ‌ﮧ اَز هـــیچے نَتــَرسے

בســــتاے گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِבرتـــ‌ﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے هـَـــمـ‌ﮧ ے בنیــا پـבرتــﮧ

בخـتــَــر ڪـ‌ﮧ بــآشے میـבونــے

هَر ڪُـجاے בنیـا هَمـ بـــآشے

چــ‌ﮧ بـاشـ‌ﮧ چـــ‌ﮧ نَبــاشـﮧ

قَویتــریـטּ فِرشتــــ‌ﮧ ے نِگهبـــاטּ پـــِבرتـــ‌ﮧ



مــآمــآنــے
9 بهمن 91 12:01
مبارکه
انشالله قدمش خیره
وسالم و صالح باشه




ممنون عزيزم.لطف كردي
خاله افــروز :دى
9 بهمن 91 13:23
عزيزم چه ناز نوشتي
مباركه


مرسي خاله افروزيه.
قربونت برم.به نفس ميگم اين ايده مال تو بود
داییه گل سمبل
9 بهمن 91 13:36
قربونش برم من
یادت نره قول تو ؟
باهد بهش بگب من دایی شم ها


خدا نكنه داييش.
نه يادم نميره.مرسي كه اومدي
خاله النازت
9 بهمن 91 14:01
زود باش بگووووووووو تا زنگ نزدممممممممممم


مهشید
9 بهمن 91 17:04
الهی خاله مهشیدش قربونش بره که وبلاگ هم داره
خاله جون ولی نداشتیم ها
وقتی بلاگ اس تی یو گذاشته میره خونه غریبه ها چرا؟

خدا نكنه خاله مهشيد.
خوب خاله اش اين وبلاگ ني ني هاست.وگرنه مامانش كه خودش تو اس تي يو وبلاگ داره.
گلايه نكن ديگه خاله اش.
ببين نفس چقده دوستت داره

شیرین55
11 بهمن 91 4:30
منم اومدم قربون صدقه نی نی جدید باشگاهمون برم

الهی خاله قربون نفسش بره

عشخه خالشه


سلام خاله شيرين جونش.
مرسي خاله اش.
لطف كردي.بوس