وقتي فهميدم دخملي...
سلام نفسم.
وقتي فهميدم مامان شدم جدا از خوشحالي مادر شدن يه جس كنجكاوي يا بهتر بگم فضوليهميشه همراهم بود.كه دونم زندگيم دختره يا پسر؟
فرقي نميكنيد.هردو از شيره جونم بزرگ ميشيد.هر دو از وجود خودم هستيد.
اما خوب دوست داشتم زودتر بدونم تا برات وسيله بگيرم.برات لباس بدوزم.برات اسم انتخاب كنم.
خلاصه...
چند ماه صبر كردم كه چهار ماه شد.رفتم سنوگرافي،گفت مشخص نيست جنسيت جنين چيه.
اما گفت خداروشكر معده و قلبت تشكيل شده.گفت ني ني كوچولوت 75 گرم وزن داره.واي خداي من...
يكماه ديگه دوباره رفتم سنو گرافي.اما نه!انگار تو از خودم شيطون تر بودينميذاشتي خانم دكمل ببينه قند عسلي يا كاكل پسر؟
خلاصه تاريخ 91/9/25 من و بابات هر دو با هم رفتيم كه اين دفعه حتي به زور هم شده ببينيم توي وروجك چي آخه؟
قلبم داشت از جاش در ميومددكتر آروم آروم شروع كرد به گفتن:
وزن 380 گرم
سن 20 هفته و 4 روز
دخمل خانم
همينو كه گفت بابات پرسيد آقاي دكتر بچم سالمه؟
دكتر گفت آره خداروشكر.كيومرث گفت شكرت...
همونجا كيومرث گفت دخملم نفس باباشه.اسمتو گذاشت نفس...
بهدش اومديم بيرون.شيريني گرفتيم و رفتيم خونه مامانبزرگ...
البته يه چيزي اين وسط به خاله النازت نگفتم.كه بدونه منو ميكشه